صورت خندان از تئاتر فرنگستان[i]
از نمایشهای هرلکن تا کمدیهای ترجمه شدهی مولیر
مایل بکتاش
از حدود دویست سال قبل یا کمتر از این که پای مسافران، مأموران و محصلین ایرانی کمکم به کشورهای فرنگ و تماشاخانههای آن باز شود[ii]، کشش شادیبخش تئاتر، اساس یک رابطهی سرنوشتساز برای شناخت تئاتر فرنگستان گردید و سرانجام باعث انتقال خود این تئاتر به ایران شد. ترجمهی نمایشنامههای اروپایی به فارسی که همزمان با حرکت تجددخواهانهی مقارن نیمهی دوم سلطنت پنجاهسالهی ناصرالدینشاه (متوفی به سال 1313ق) صورت گرفت، یک کوشش اشتیاقآمیز در جهت دستیابی به منابع تئاتر اروپا با روح شادیآفرین آن بود. نمایشنامههای مولیر در آغازِ کار، یگانه شاخص این جریان بودند و به این ترتیب ترجمهی تئاتر در ایران پیوندی فرانسوی یافت و این یک جریانی بود که در پی توجه وسیع نسبت به اخذ مظاهر تمدن اروپایی رخ داد و پذیرش کمدی، انگیزههای انسانی ریشهدارتری با زمینههای تاریخی داشت.
اما شرایط و اوضاع و احوالی که باعث ترجمهی نمایشنامههای مولیر گردید، بر اثر ترتیب و ترکیب عوامل تاریخی و اجتماعی و فرهنگی به وجود آمد. اصولاً از جهت فرهنگ تئاتر در روابط ایران و کشورهای غربی نسبت به زمانها و مکانهای مختلف دیدگاه متغیری آشکار میگردد و در طی زمانی که به آن اشاره کردیم، رشد تدریجی یک شناخت از تئاتر فرنگ نیز طبیعتاً در میدان چنین دیدی قرار میگیرد.
از قدیمیترین مدارک فارسی که به نحوی گزارش صحنههای تئاتر اروپا را میرسانند، گرایش به یک تئاتر شاد و نیز گرایش تفننآمیز به تئاتر یک خط حرکت کلی است و در این حرکت، بیشک یک روح تخیلپروری افسانهای و طنزجویی که اثراتش از گذشتههای آکنده از سنتهای معرکهی قصهخوانان و افسانهسرایان، به صورت بالقوه باقی مانده است، وجود دارد که درصدد یافتن یک انطباق ذهنی لمسپذیری است. دراین میان بزم خاطرههای شاعرانه نیز جایی دارد که تجسم خود را در نمایشهای موزیکال مییابد.
تئاترهای انگلیسیزبان اروپا یکی از نخستین مراجع تماشای مسافران ایرانی است و این در زمانی است که انگلیس به سوی تشکیل امپراتوری خود در مستملکهی هند پیش میتازد. اتفاقاً نخستین گزارشگر ما از تئاتر انگلیسیزبان یک ایرانی مقیم هند به نام میرزا ابوطالبخان است و به هنگام مرگش (1221ق/ 1806) ملکهی ویکتوریا/[iii] هنوز به دنیا نیامده بود. گزارش میرزا ابوطالب از پلی هوسهای انگلیسی که وی در سال 1800 مسیحی از آنها بازدید کرده است،[iv] نشاندهندهی مرحلهای از جریان تحول تئاتر این مناطق و نیز درجهی آگاهی فارسیزبانهای باسواد آن زمان از این تئاتر است، خواه این خوانندگان قصهخوان، مقلد، شاعر بوده باشند یا میرزاها و مردان دولت و اشراف درباری، چه در ایران و چه در هند. فراموش نکنیم که او در قرنی مینویسد که رقم و تعداد کتابهای فارسی که در قلمروهای فرهنگ اسلامی- ایرانیِ هند چاپ میشد چند برابر کتب منتشره در ایران بود و زبان انگلیسی به تدریج میرفت که جای زبان ادبی و دیوانی فارسی را که مغولهای فرهنگپرور هند مروج و مشوق آن بودند، بگیرد. خانوادهی میرزا ابوطالبخان اصفهانی و تبریزی الاصل[v] بودند.
میرزا ابوطالب که گزارشهای تئاتری خود را با دقت قابل تحسینی آورده، تصویر روشنی از تماشاخانههای انگلیس که پلیهوس نامیده میشدند، ارائه داده است. وی ابتدا به تشریح وضع یک پلیهوس پرداخته و ضمناً نقشهی (پلان) ترسیم شده آن را نیز در کتاب خود آورده است. در شرح چگونگی شهر دوبلن مرکز ایرلند، از پلی هوس این گونه یاد میکند:
«دیگر (از عمارات دوبلن) دو خانهی رقص و نقل شعبدهبازی است که پلی هوس (Play house) گویند. درجات دارد و به حسب قرب و بُعد و اشراف بر تماشا و سمعِ سازها، برای نشیمن آن درجات مقرر است... وضع امثال این خانهها در تمام فرنگ یا مدور یا بیضوی است، بدین وضع که ثبت کرده شد.
(وی پس از چاپ نقشهی بنای تماشاخانه به توضیحاتش ادامه میدهد) محل رقص که استیج Stage گویند گشاده، بیحجاب ستونها فراخ و وسیع است که صد تا دو صد کس[vi] و توپها با عراده به وقت نقل در آن میتوانند گردید، و پردهای فراخ که سواد[حوالی] شهرها و کوهستان و سبزهزار و جنگلهای نامدار بر آن مصور میباشد، بر پیشانی استیج بسته که بعدِ نمودن [نمایش دادن] حصهای[بخشی] از نقل یا قدری رقص و خوانندگی، آن را بگشایند و در حجاب آن، حصهی دیگر را مهیا کرده باز بردارند؛... نقش و نگار و بست و بند این پردهها بیشتر از نقل و بازی آدمی را دیوانه میکند و آن تماشاگاه را مثال سیمیا و لیمیا[vii] خواب و خیال مینماید... در استیج سقف مرتفع برای کار بازی است که از آنجا تخت پریان ملفوف[پیچیده] در بخار ابر پایین آید و زیر سطح استیج ایضاً تهخانهای (است) که محل غایب شدن تختهای مذکور و آنچه از شعبده خواهند، آنجاست. این بیان اوضاع پلی هوس، اپره و غیره است» [میرزا ابوطالبخان، 1363:ص76-74].
میرزا ابوطالب سپس پرداخته است به ذکر نقلها که در پلی هوسها میآورند. از کلمهی «نقل» برای معرفی نمایش استفادهکرده و نکتهی مهم از نظر تاریخی، نوع نمایشی است که وی شرح آن را داده و آن برنامهای مربوط به «هرلکن» یا «هارلکین»[viii] است که نمایشهای آن در انگلیس به هارلکینید (Harleguinade) معروف بود و عناصر آن طی تحولاتی از کمدیا دل آرته[ix] ایتالیایی گرفته شده بودند و بازیگران سیار ایتالیایی در قرن هفدهم با اجراهای خود شکل این تئاتر را به فرانسه و انگلیس بردند؛ و میرزا ابوطالب شاهد اجرای دنبالههای این نوع نمایش در صحنههای «پلی هوس» بود. وی در گزارش خود از «هرلکن» که نقش یک سیاه حبشی را دارد، صریحاً نام برده است که به اتفاق دو شخصیت دیگر نمایش یعنی «کلمبین»[Columbine] دختر و «پانتالون» پدر دختر که نقش امیر یا ارباب را دارد، رکنهای اصلی کمدیهای هرلکن را تشکیل میدادند.
نشانهیابیهای مشترک از نظر شخصیتپردازی، موقعیتسازی و روح انسانی این نمایش با عناصر نمایش ایرانی «تقلید» در همین مایه و طرح که آگاهی مستند ما از جزییات آن مربوط به دورهی قاجاریه است، بیشتر از جنبههای متجانس روح ملتها حکایت میکند. در زمینهی ارتباط این نمایشها به جای یک مأخذ ثابت، احتمالاً مآخذهای سیاری وجود داشته که به نوعی تبادل که لزوماً از یک جنس نبوده، کمک کرده است. مثلاً میدانیم که نمایشهای هرلکن در فرانسه و انگلیس دگرگونیهای زیادی نسبت به اصل ایتالیایی خود پیدا نمود. نکتهی تاریخی مهم در اینجا بهرهمندی داستانی نمایشهای هرلکن فرانسه در نیمهی اول قرن هیجدهم از قصههای ایرانی «هزار و یک روز» است که توسط مضحکهنویس فرانسوی «لوساژ»[x] (1747-1668) از روی ترجمهی فرانسوی آن صورت گرفت.
پتی دلاکروآی[xi] فرانسوی در نیمهی دوم قرن هفدهم ـ در سال 1675 مسیحی ـ در اصفهان نسخهای از این کتاب را که در روال «هزار و یک شب» نوشته شده است، از درویش مخلص اصفهانی که قصهخوان بوده به دست آورده و به فرانسه ترجمه کرده بود و ظاهراً در اصل از هندی به فارسی درآمده است. (در اینباره رجوع کنید به سفر اروپاییان به ایران تألیف دکتر ژان شیبانی[xii]، تهران 1353، که مآخذ وی کتاب مارتینو به نام مشرق زمین در ادبیات قرون هفدهم و هیجدهم پاریس 1906، میباشد).
به عنوان نمونه در شرحی از کمدیهای لوساژ میخوانیم که وی از سال 1713 دست به اقتباس قصههای شرقی میزند و فضای افسانهای ایران در سال 1714 «با استحکام بیشتری در نمایشنامهی محمد ارلوکن به یاری چرخ جادو که با اژدرهایی به پرواز درمیآید و به ویژه بر اثر تردستی و مهارتی که در بیان اعتقاد به معجزات به کار رفته است، به روی صحنه میآید. این نوع نمایشنامه نرمی و ملایمت پذیرفته، زیرا بندهای اشعار را هنرپیشگان با آواز میخوانند، جادوگری فرضی، ارلوکن، قهرمان نمایشنامه را به سعادت میرساند؛ یعنی شاهزادهی ایران، دختر شاه بصره را به همسری میگیرد.» و نمایشنامههای ارلوکن محلل، ارلوکن پادشاه سراندیب، پیرمرد جوان و ماجراهای عبدالله پسر حنیف و غیره که خصوصیات اعجابآور و طنزآمیز مشابهی دارند.
در ایران نیز نمایشگران «تقلید» از داستانهای قصهخوانان و از جمله از همان الف النهار و الف لیل و لیله استفادههای مؤثری نمودند. بنابراین علاقهمندی میرزا ابوطالبخان به کمدیهای اعجابآور «پلی هوس» چندان هم بیریشه و بیجهت نبوده است، اما بیشک انگیزههای او ناآگاهانه عمل مینمود. به هر حال در شرح زیر از یک نمایش انگلیسی هرلکن تشابهاتی را با عناصر بازیگری «تقلید» یعنی غلام سیاه، دختر ارباب، حکیمباشی و خود ارباب که بسته به موقعیتهای زمانی، ممکن بود امیر یا حاجی آقا باشد و به طور کلی عدهشان کم یا زیاد گردد، میتوانیم ببینیم. همچنین راهی به عالم افسانههای هزار و یک روز یا شب پیدا کنیم. یادآوری این نکته لازم است که میرزا ابوطالب که معنی نمایشی «تقلید» را میدانسته و یک بار نیز در کتابش از آن استفاده کرده، در معرفی نمایش هرلکن فقط از عنوان نقل استفاده کرده است. او که یک «هارلکینید» را با تمام اسبابچینیهای رمانتیک و تجهیزات مجلل صحنهای مشاهده کرده، چنین مینویسد:
«از جمله نقلهایی که مرا در آن خانه بسیار خوش نمود، نقل پریان و حبشی جادوگر است که او را هرلکن نامند. دختر امیری کلمبین نام، عاشق آن حبشی شد و پریای بر این ماجرا واقف گشته، سریر آن دختر را در اثنای خواب به وطن خود که کوه قاف باشد برد. ملکهی پریان با خواص خود به دیدن آن دختر بر تختهای متعدد حاضر آمده، خواب او را گشود و بر عشق او ملامت کرده نصیحت نمودند. دختر با وجود حیرت و ترس، علامات غلبهی عشق ظاهر مینمود و به جهت معاودت [بازگشتن] اضطراب میکرد. بنابراین ملکه یک تختنشین را حکم فرمود که دختر را به وطن او برساند و در آن نواحی اقامت کرده شر «هرلکن» دفع و راهنمایی و اعانت پدر و مادر و شوهر نامزد [کلمبین] نماید. چون این زنان همه نازک و حَسین [زیبا] بودند و لباس ایشان سبز نیمرنگ، و ره[xiii] سیمین و ستارهها داشت و تختها در حجاب ابر از بالا بیعلاقهی[اتصال] رسنی فرود میآمد و گاهی در دامن کوه یکایک غایب میشد و از یک جانب کوههای سبز دراز کشیده، و دیگر جانب بحر و دریاهای جاری، و طرفی زمین مسطح[...]پر اشجار موزون و ماهتاب و ستارگان در نظر بودند. بعد ورود دختر، حبشی حاضر آمده، چند مرتبه، هر نوبت به وضعی تازه او را از میانهی جمعیت اقربا به در برده، چنانچه نوبتی، شمشیرِ جادو بر ستونِ خانه بزرگِ وسیع زد و اجزای خانه به آواز هولناک، یکبارگی افتاده مردم سراسیمه شدند. حبشی «کوچ»ی (کالسکه) با دو اسب حاضر کرده، دختر را گریزانید. نوبتی صورت بحراعظم و جهازی[کشتی] که از دور به تدریج آمد نمودند. پس از لنگر کردن [جهاز]، یاوران حبشی بر کشتی خُرد به ساحل آمده دختر را در آن نشانیده گریختند. نوبتی (حبشی) در میان جمعیت چنان حرکت کرد که همه بر یکدیگر بدگمان شده، به مشت و لگد افتادند و حبشی دختر را در محافه (کجاوه) نشانیده بر دوش کهارها[xiv] (غلامان) بدر برد، این کوچ و اسبها و کشتی و محافه و آدمیان، صناعی و موهومی نبودند، بلکه در آن خانهی وسیع این اشیاء را از خارج حاضر میآوردند.
آخرش پدر دختر ضربی شدید خورده بر فراش [بستر] بیماری افتاده و موت بر بالین او حاضر شد. پدر دختر و کسانی که به عیادت او آمده بودند، به اضطراب برخاسته بر گوشهها خزیدند. در اثنای گریختن در دست و پای بعضی لحاف و چادر و قالین بود که بند میشد. آنها به خیال اینکه مرگ ایشان را گرفته حرکات عجیب مینمودند. معلوم باید که به زعم «انگلش» مرگ به صورت استخوانبندی انسان است که بیگوشت و پوست و رگ و پی باشد، چون لباس شخصی را، برقع بالای او را ابلق کنند و محل استخوانبندی آدمی را سفید گذارند، چون شب نقش سیاهی به نظر نمیآید، سفیدی بهعینه صورت موت مفروضهی «انگلش» خواهد بود. آخر کار طبیبی، که به معالجهی او مشغولی داشت، با کاسهی ادویه و حقنه (اماله) و غیره از آلات طبی به جنگ موت پرداخته موت را گریزاند و پدر صحت یافته دختر را به «هرلکن» عقد بست و جشن عروسی و تزکسواری[xv] داماد نموده، نقل به اختتام رسانید» [میرزا ابوطالب،1363:ص78-77].
میرزا ابوطالب که این نمایش را در سال 1800 دیده از یک نمایش دیگر که نوع آن متفاوت بوده نیز شرحی آورده و افزوده است که به جهت «اینکه مشت نمونهای از خروار میباشد، این دو نقل در اینجا ثبت کرده شد» [میرزا ابوطالب،1363:ص78]. که به خوبی نشان میدهد، تماشاخانههای آن زمان لندن به قول وی به عنوان محل «گذران وقت و مشغلهی نفس» ایجاد شده بود [همان،ص74].
اصولاً وضعیت تئاتر انگلیس در این دوره چنین بود که در زمینهی درامنویسی یک جنبش رمانتیک جدید با الهام از شکسپیر جریان داشت و شاعرانی مانند ویلیام وردزورث[xvi] (متوفی به سال 1796) را به تکاپوی خیالپرورانهای درآورده بود. ساموئل کولریچ[xvii] در 1794 سقوط ربسپیر و در سال 1813 پشیمانی را نوشت. لرد بایرون[xviii] نمایشنامهی مانفرد را در 1817 و جان کیتس، اوتویکبیر را در 1819 خلق کردند. اما کوششهای دراماتیک آنها در واقع ناموفق ماند، زیرا نتوانستند به تماشاخانههای آن زمان، یعنی پلیهوسها، که تحتتأثیر ذوق عامیانهی مردمِ از جنبهی ادبی درام بریده بودند، راه یابند. البته این شاعران هم، هر چند به سبک شکسپیر نظر داشتند، ولی از روح زمان، در صحنه و تماشاچیان، غافل مانده بودند. در این زمان صحنههای مردمپسند «پلی هوس»ها را نمایشهای سرگرمکنندهی ملودرام، فارث[xix]، هارلکینید، بورلسک[xx]، اپرت و نمایشهای پر زرق و برق فراگرفته بود.
با این وضع میرزا ابوطالبخان یا هر کس دیگری موفق نمیشد از طریق صحنه با متون مهم دراماتیک آشنا گردد و هرگونه برداشتی از نمایشهای روی صحنه هم بستگی به ذوق تماشاگر داشت و چنانچه واسطه واقع میشد، نقشی تعیینکننده بازیمیکرد. کتاب میرزا ابوطالب به نام مسیر طالبی در سال 1228ق/1812[xxi] در کلکته واقع در حوزه بنگاله به زبان فارسی منتشر شد و به این ترتیب فارسیزبانان ایران هم در همان سالها از شرح و تفصیل تماشاخانههای انگلیسیزبان فرنگ اطلاع پیدا کردند.
افرادی که با تئاتر فرنگستان تماس مییافتند، هر چند هم که از زمینهی فرهنگی مشابهی برخاسته بودند دارای خصوصیات، استعداد و درجات کنجکاوی متفاوتی بودند؛ از سوی دیگر درحالیکه برخی دارای طرز فکر آزاد بودند، برخی روحیهها در بند ملاحظات رسمی بودند، باوجوداین گرایش به تفریح و تفنن و شادی در تئاتر در همهی آنها آشکار بود. در چنین اوضاعی ایران رسماً درصدد تماس با فرهنگ و تمدن اروپایی برآمده بود. از اوایل قرن نوزدهم که ضرورت یک تجدید نظر در خویشتن به وجود آمده بود، گرایشی نسبت به اخذ مظاهر تمدن اروپا از طریق اعزام محصل به فرنگستان تجلی پیدا نمود و صحنههای تئاتر دیدنیترین مظاهر تمدن اروپایی برای محصلین ایرانی بود. معلمینی که به فرنگ اعزام شدند، انتظاری را که در جهت شناخت مؤثر تئاتر اروپایی وجود دارد، چندان هم زود برآورده نکردند. میرزا صالح شیرازی یکی از نخستین محصلین ایرانی که در سال 1230ق/1815 از طرف عباس میرزا نایبالسلطنه به منظور تحصیل علوم جدید فرنگستان به انگلیس اعزام شد،[xxii] در تئاتر هم مفهوم وقتگذرانی و مشغولیت نفس را مییابد، بیآنکه نسبت به شناخت آن علاقهمند شده باشد. وی که از طریق پطرزبورغ سفرکرده و در آنجا شنیده بود که تئاتر در روسیه فقط پنجاه شصت سالی است که از اروپای غربی آمده است، برای مقولهی تئاتر کنجکاوی زیادی نکرد. در سفرنامهاش میخوانیم:
«در لندن ده تماشاخانهی بزرگ و کوچک است که شبها مردم آن ولا(یت)ها به تماشاخانههای مزبور رفته اوقاتی به خوشگذرانی صرف میکنند و هر کدام از تماشاخانههای مزبور جمعی کثیر کارگذاران و بازیگردان دارند. خلاصه اینکه «در یک طرفِ تماشاخانه مغنیان به سرود مشغول و در بالای سر مغنیان برابر حجرات، بازیگران مشغول به بازی کردن و شبیه آوردن میباشند[...] از هفت ساعت بعد از ظهر نصف شب به تماشا و به بازیگری مشغول هستند» [میرزا صالح شیرازی،1362:ص306-305].
میرزا صالح ضمن گزارش خود صادقانه اعتراف میکند «اوضاع بازی کردن و طریق گفتگوی بازیگران و روح خانهی مزبور و دستگاهی که پردههای تماشاخانه را بالا و پایین میکنند کیفیتی است که از قوهی بنده بیرون است و بالجمله مطلق تذکاری در این باب نمینماید» [همان، ص305].
مأموران ایرانی هم که در بازگشت از انگلیس، میتوانستند تکلیف تئاتر غربی را از نظر دستگاه دولتی تهران روشن نمایند و در سطح تصمیمگیرندهی کشور که به مسئله به طور جدی مینگریست، اثر بگذارند، درک و گزارششان از تئاتر سطحی و کلینگر بود و از طرفی تحت شرایط تاریخیِ گذرای آن زمان حاکم بر تماشاخانههای انگلیس بود، به اهمیت «دراما» پی نبردند. در سالهای اول قرن نوزدهم که تئاتر انگلیس در حال گذرانیدن یک مرحلهی انتقالی از «پلی هوس» با خصوصیات ویژهی خودش به تئاترهای امروزی بود، آثار درامنویسان برجستهی انگلیسی مثل شکسپیر و کریستوفر مارلو[xxiii] از نویسندگان دورهی الیزابت (اواخر قرن شانزدهم) بیشتر در متون کتابها باقی بود و جاذبههای تفریحی صحنه، فرصت آشنایی با آنها را به وجود نمیآورد. مأموران رسمی هم مانند میرزا صالح طبعاً مجذوب صحنهی موجود بودند.
حسین خان آجودانباشی که در سال 1254ق به نمایندگی از طرف محمدشاه در رأس هیئتی مأمور دربارهای انگلیس و اطریش و فرانسه شده بود در بازگشت از فرنگ ضمن سفرنامهاش گزارشی نیز از اوضاع تماشاخانههای انگلیس همراه آورد.
توصیفات آجودانباشی از نمایش در انگلیس که با خصوصیاتی از قبیل عمارات عالیه، حجرات متعدده، بالا رفتن و پایین آمدن پرده، بحر بزرگ، کشتیهای جنگی، اشجار، کوهها، رقص گروههای پنجاه شصت نفری زنان و دختران یا اساس آسمان و مهتاب و حور و غلمان و ملائکه بیان شده بود، در واقع باز نشاندهندهی همان چشمنوازیهای خوشگذرانده «پلی هوس»های اوایل قرن نوزده بود. اصولاً این چنین تصویرها و تجسم هایی در تهران یکصد و پنجاه سال قبل که طرز فکر شدیداً سنتی بر آن حاکم بود، خیلی مشکوک به نظر میرسید.
در همین زمانها روابط ایران با فرانسه در یک سطح فرهنگی رو به توسعه میرفت. این رابطه از زمان سلف محمدشاه، یعنی فتحعلیشاه که هم عصر ناپلئون بناپارت بود، مورد توجه قرار گرفته بود. در سال 1260ق پنج محصل ایرانی برای اولین بار به فرانسه اعزام شدند. این اقدام عملی در جهت تأیید ارزش های تمدن اروپا و لزوم اخذ آن به شمار میرفت. در این سیر تحول طبیعی باز مسئلهی تئاتر پیش میآمد و احساساتی که قبلاً به صورت علاقهمندی به صحنههای تماشاخانههای فرنگ ابراز شده بود با برخی تردیدها و تأملهای مربوط به تفاوت فرهنگی حساسیت یافته و نوعی مقاومت را در یک سطح رسمی بر انگیخته بود.
ملاحظاتی را که در این زمان در سطح عالیهی ایران نسبت به تئاتر یا به عبارتی «تماشا» بهوجود آمده بود، میتوان به صورت اشاره در یک فرمان محمدشاه مشاهدهکرد. محمدشاه که بهطور یقین خاطرات نخستین محصلین اعزامی از سوی عباسمیرزا به انگلیس را در نظر داشت و گزارشهای مأمور رسمی خود آجودانباشی را هم مطالعهکردهبود، هنگام اتخاذ تصمیم برای اعزام محصلینی که رهسپار پاریس میشدند با آگاهی قبلی از وضع تماشاخانهها شرط احتیاط را به جا آورد. به این ترتیب که در متن فرمانی که در سال 1260 برای اعزام پنج نفر شاگرد به فرنگستان صادر نمود مخصوصاً «پی کار رفتن، درس خواندن در پاریس، به کارهای بیهوده و تماشاها نرفتن و لامذهب نشدن را» تأکید نمود و تکلیف آنها را در برابر تئاتر هم روشن کرد. منظور از «تماشاها» همان برنامههایی بود که در تماشاخانههای فرنگستان به صحنه میآمد...
ادامهی این مقاله را میتوانید در شمارهی 231 مجلهی نمایش بخوانید.
[i] فصلنامهی تئاتر، 2536. ش چهارم،ص31-22.
[ii] - در اصل شد آمده است که تصحیح شد.
[iii] - ملکه ویکتوریا یا الکساندرینا ویکتوریا به انگلیسی(Queen Victoria): زادهی ۲۴ مه ۱۸۱۹ – درگذشتهی ۲۲ ژانویه ۱۹۰۱) از ۲۰ ژوئن ۱۸۳۷ تا پایان عمر ملکهی پادشاهی متحد بریتانیای کبیر و ایرلند بود و همچنین از ۱ ژانویه ۱۸۷۷ تا پایان عمر امپراتریس هند بود. او بیش از شصت و سه سال ملکه بود و در تمام تاریخ بریتانیا طولانیترین دورهی سلطنت را داراست. دورهی حکومت او با گسترش عظیم امپراتوری بریتانیا همراه بود. دورهی ویکتوریایی در اوج انقلاب صنعتی بود؛ دورهای از تغییرات عظیم اجتماعی، اقتصادی و فناوری در پادشاهی متحد. ویکتوریا در ضمن آخرین فرمانروا از سلسلهی خاندان هانوفر بود.
[iv] - میرزا ابوطالب در لکهنو به دنیا آمد و تا حدود چهارده سالگی در آنجا به تحصیل پرداخت. سپس به مرشدآباد میرود و به از کارگزاران کمپانی هند شرقی میشود و«با دیگر کارگزاران وقت به ناسازگاری میپردازد تا آنگاه که از کثرت ماجراجویی بیپشت و پناه و منزوی میشود.» در این هنگام شرقشناسی انگلیسی او را به سفر لندن توصیه میکند. میرزا ابوطالب «به تاریخ غرهی شهر رمضان سنهی 1213 هجری مطابق هفتم ماه فبروری سنهی 1799 عیسوی تودیع دوستان کلکته کرده»(میرزا ابوطالبخان، 1363: ص12) و با کشتی عازم سفر میشود. پس از سیصد و پنجاه روز به لندن میرسد و با استقبال فراوانی روبهرو میشود. دو سال و پنج ماه و پانزده روز در لندن میماند و «هفتم صفر 1217 هجری از لندن خارج میشود و پس از یک سال و دو ماه و هشت روز راهپیمایی، روز پانزدهم ربیعالثانی 1218 به کلکته میرسد و سرگرم تدوین سفرنامهی خود میشود.» (همان: مقدمه ص شانزده) و در سال 1221ق در لکهنو درگذشته است.
[v] -در نوشتهی کوتاهی که دکتر غلاحسین یوسفی دربارهی میرزا ابوطالبخان نوشته است، چنین آمده:
«میرزا ابوطالبخان پسر محمدبیکخان تبریزی اصفهانی، معروف به ابوطالب لندنی است[...]میرزا ابوطالب از ایرانیان ساکن هندوستان و پدر وی، به نام حاجی محمدبیکخان، از ترکان آذربایجان به شمار میآمده که در اصفهان متولد شده بوده است. شرح احوال این خاندان در کمال اختصار این است که حاجی محمدبیکخان در جوانی به هند رفته و در آنجا به کار مشغول شده و به مقاماتی رسیده و بعد به سال 1183ق در مرشدآباد در گذشته است. پسر او میرزا ابوطالبخان به سال 1166ق در شهر لکهنو به دنیا آمده و از سیزده تا بیستسالگی در مرشدآباد به سر برده...»(میرزا ابوطالبخان،1363:مقدمه ص بیستو دو)
[vi] - منظور صد تا دویست نفر است نه صد در دویست.
[vii] - سیمیا در یک معنی، علم خواص و اسرار حروف و از طریق آن تأثیر در طبیعت است، اما تعریف دیگر آنکه در متن حاضر مراد است، علم خیالات است که به وسیلهی آن، شخص عالم بر این علم، با تصرف در قوهی متخیله، خیالاتی را به دیگران تلقین و سپس در نظر آنان مرئی میکند و بدین ترتیب بینندگان چیزهایی میبینند که وجود خارجی ندارد.(شریفی،1387: ص596) لیمیا را نیز علم طلسمات دانستهاند.(همان،ص974)
[viii] -Harlequin را «دلقکی که در نمایشها و لالبازیها جامهی رنگارنگ میپوشد» معنا کردهاند.(میرزا ابوطالب،1362:ص77)
[ix] ـ گونهای از نمایش که از قرن شانزدهم تا اواسط قرن هیجدهم در تمامی اروپا رشد یافت و نضج گرفت اما خاستگاه اصلی آن ایتالیاست. اساس کمدیا دل آرته بر بدیههسازی و تیپسازی است. بازیگران بر مبنای موضوعی کلی نمایش را آغاز و سپس دیالوگها را بازسازی میکنند (آزادیور، 1375: ص 319).
[x] - آلن رنه لوساژ (1668-1747م.) از جمله رماننویسان بزرگ سبک پیکارسک، از نمایشنامهنویسان بنام کمدیهای ساتیریک و نیز از نویسندگان عمدهی تئاترهای موسوم به بازار مکاره. او به پاریس آمد تا به صورت حرفهای به نویسندگی بپردازد. نخستین آثارش که از 1702م. در کمدی- فرانسز اجرا شد نمایشنامههای بود که او از آثار اسپانیایی اقتباس کرده بود. لوساژ در سال 1709 م. با نمایشنامهی کریسپین رقیب اربابش و رمان ساتیریک ابلیس لنگ به معنای واقعی پا به دنیای نویسندگی گذاشت. در سال 1709 م. با نوشتن نمایشنامهی 5 پردهای تورکاره که اثری بزرگ در کارنامهی لوساژ محسوب میشود به کار خود در کمدی- فرانسز پایان داد. این اثر با آنکه بسیار مورد توجه واقع شد اما با مناقشات و مباحثات دلسردکنندهای نیز همراه بود. لوساژ در فواصل سالهای 1715 تا 1735 م. شناختهشدهترین رمانش را با عنوان سرگذشت ژیل بلاس منشر کرد. از 1712م.، وی تمامی وقت خود را به تئاترهای بازار مکاره اخنتصاص داد: وی تا سال 1738م. 95 نمایشنامه برای این تئاترها نوشت. تنها اثری که از لوساژ به فارسی ترجمه شده، سرگذشت ژیل بلاس ترجمهی میرزا حبیب اصفهانی است.(کورون،2008:ص824)
[xi] - پتی دلاکروآ پسر فرانسوا پتی دلاکروآی دوم که به سال 1689م /.1109 ه. ق . ولادت یافته و به سال 1751م .1116ه.ق. درگذشته است . وی نیز مانند پدر مترجم دربار و استاد مدرسهی سلطنتی بود و ازو ترجمهی کتابی از ترکی به نام فهرست مطالب ؛ قانون سلطان سلیمان و غیره یا وضع سیاسی و نظامی ، مستخرج از اسناد رسمی دولتی عثمانیان باقی مانده که به سال 1725 م. به چاپ رسانده و همچنین در سالهای 1710-1712 م. مجموعه ای بی عنوان و به ظاهر مجهول المولف را که به سبک هزار و یک شب بوده به نام هزار و یک روز ترجمه و منتشر کرده است .
چاپ شده است.(دهخدا،)
[xii] نام اصلی وی فرانسواز ژانرز است که از اساتید خارجی دانشگاه تهران بود که از فرانسه به ایران آمده بود. تنها کاری که از او در ایران منتشر شده است سفر اروپاییان به ایران است.
[xiii] - در اصل مقاله مه آمده بود که تصحیح شد.
[xiv] - قومی از هنود (هندیان) که پالکی یا تخت و امثال آن را بردارند.(میرزا ابوطالب، 1363: پانوشت ص78)
[xv] - تزکسواری داماد، رسمی است که هنوز هم در هند رایج است، یعنی داماد با لباس نظامی و سوار بر اسب، همراه گروهی از خویشانش، با ساز و سرود به خانهی عروس میرود. .(میرزا ابوطالب، 1363: فرهنگ لغات ص478)
[xvi] ویلیام وردزورث(1770- 1850 م.) در ناحیهی لیکدیستریکت کمبرلند انگلستان به دنیا آمد. نخستین اشعارش در دو دفتر با عناوین گردش شبانه و طرحهای توصیفی منتشر شد. معمولاً وردزورث و یار و همکار دیگرش کولریج و ساوثی را شاعران لیکدیستریکت میخوانند. و این به خاطر علاقهی آنها به زندگی در لیکدیستریکت در شمال غرب انگلستان بود. او چکامههای غنایی را با همکاری کولریج منتشر کرد. از مهمترین اشعار وی میتوان به اشارات جاودانی، سیر و درآمد اشاره داشت.(تراویک، 1376: ص1037،1038)
[xvii] - ساموئل تیلر کولریج شاعر و نظریهپرداز پیشگام نعضت رمانتیک انگلستان، در سال 1976 م. نخستین دفتر شعرش را منتشر کرد. ثمرهی دوستی و همکاری با وردزورث انتشار چکامههای غنایی بود که منظومهی دریانورد فرتوت سرودهی کولریج که در این منظومه منتشر شد شگفتآورترین شعر رمانتیک داستانی در ادبیات انگلیسی است. در سال 1817 مهمترین اثر منثورش، تذکرهی ادب را به چاپ رسانید، که بهترین نقدهای وی را در بر میگیرد؛ و همین کتاب او را بزرگترین منتقد اروپا در عصر رمانتیک معرفی میکند. (تراویک، 1376: ص1039، 1040)
[xviii] جرج گوردون بایرون مشهور به لرد بایرون قهرمان نهضت رمانتیک بود. بایرون در 19 سالگی نخستین مجموعهی اشعارش را با نام ساعات بطالت(1807 م.) انتشار داد که با انتقادات کوبندهای روبهرو شد. در فواصل سالهای 1818 تا 1824 م. بهترین اثرش، دونژوان را منتشر کرد. (تراویک، 1376: ص1040، 1041)
[xix] - فارث یا لودهبازی یک شکل کمدی اغراقآمیز است که هدفی جز خنداندن تماشاگر ندارد. لودهبازی انگیزهی کار را نه محک زدن شخصیت بازی با یک شیوهی تفکر ویژه، بلکه از عمل تند، تأثیرهای بصری و قراردادهای بیتناسب مربوط به طرح نمایش که شامل گرهافکنیهای پر سر و صدای نمایشی و دستکاری غیر منطقی طرح میشود، بیرون میکشد. موضوع اصلی خنده، نقطه ضعفهای اخلاقی شخصیتها و کندذهنی و نادانی آنهاست.(خسرو شهریاری،1365:ص 260)
[xx] - گونهای از نمایش که در سالهای 1640 تا 1660 م. به نقطهی اوج خود رسید. نمایشنامهنویسانی چون اسکارون، بواروبر، سیرانو دو برژاک، توماس کورنی از مهمترین نویسندگان این گونهی نمایشی هستند. این گونهی نمایشی نمعی تقلید مسخرهآمیز است. همرا با رقص و آواز است. این مضحکه بر پایهی تناقض خندهدار میان اشخاص و گفتارشان، موقعیت اجتماعی و رفتارشان شکل میگیرد. (کورون،2008:ص237)
[xxi] - ترجمهی انگلیسی مسیر طالبی قبل از انتشار اصل فارسی آن در 1810 در لندن منتشر شد. پس از آن در سال 1228ق/1812م متن فارسی آن به تصحیح میرزا حسینعلی، پسر میرزا ابوطالب، در کلکته و در 865 صفحه منتشر شده است.(میرزا ابوطالبخان،1363:مقدمه ص بیست وچهار و بیست وپنج)
-[xxii]پنج نفر برای تحصیل در رشتههای مختلف به انگلستان میروند؛ معروفترین آنها میرزا صالح شیرازی صاحب روزنامهی کاغذ اخبار و سفرنامهای است که تحت عنوان گزارش سفر منتشر شده است.(شیرازی، 1362: مقدمه مصحح ص 51-22؛ مینوی، 1352: ص437-389) در این تحقیق چند باری از میرزا صالح و سفرنامهاش یاد شده است.//
[xxiii] کریستوفر مارلو(1564- 1593 م.) شاعر و نمایشنامه نویس بزرک انگلیسی که در تکامل نظم به عنوان یک وسیلهی دراماتیک از همهی پیشینیان شکسپیر مؤثرتر بوده است. از مهمترین آثار او میتوان به دکتر فاستوس و ادوارد دوم اشاره کرد.(هوشنگ آزادیور، 1375: ص346- 347)